»»»»»سایه در خورشید

ساخت وبلاگ
«یکی'>یکی بود، یکی نبود» نه جانم! «قصّه» این نبود! این بود؛ یکی بود، یکی نبود... که یک سپاه بود برای «سپاه»! که وجودش همه خیر و خوبی... که یک‌پارچه نور الهی... که دور تا دورش را می‌پاشید بذر نیکی... که دورش بگردم؛می‌پاشد هنوز! و «مثلهم کمثل الذی...» که هم‌چون چراغی روشن است در دل تاریکی! که دل آدم از بودن در کنارش رنگ می‌گیرد؛ رنگ مؤمن و متقی... رنگ نور... رنگ عشق... رنگ خدا را... . . . + عکس از دوست بسیار عزیز و نازنینم؛ «مجنون‌الطلائیه» / وبلاگ «قبیله عشق» و با سپاس فراوان از محبّت‌شان... »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:58

نمی‌دانم؛ هر چه بوده، خوب می‌بوده یا بد، ادایش را درمی‌آوردم یا نه، من داشتم مثلا زندگی‌ام را می‌کردم... تو اما خودت وارد زندگی‌ام شدی.چه می‌گویم!وارد زندگی‌ام که نه؛ تو خودت شدی تمام خود ‌زندگی‌ا‌م. و چه خوب شد آمدی... اصلا چه خوب‌تر که از خدا چیز دیگری نخواسته‌بودم! . . . دست‌نوشته‌ی شهید «حسن باقری» »»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 13:32